فاطمه

تشیع آیینه

نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند



هفت تن، دنبال یک پیکر، روان

وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان

این طرف، خیل رُسُل دنبال او

آن طرف احمد به استقبال او

ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی

امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب

تا ببیند پیش پایش آفتاب

دو عزیز فاطمه همراه‌شان

مشعل سوزان‌شان از آه‌شان

ابرها گریند بر حال علی
می‌رود در خاک آمال علی


چشم، نور از دست داده، پا، رمق

اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق

دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت

مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت


آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی

بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی


آه آه ای همرهان، آهسته‌تر

می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر


این تنِ آزرده باشد جان من

جان فدایش، او شده قربان من


همرهان، این لیله‌ی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است

اشک من زین گل، شده گلفام‌تر

هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر


وسعت اشکم به چشم ابر نیست

چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست

چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست

بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست


زین گل من باغ رضوان نفحه داشت

مصحف من بود و هجده صفحه داشت


مرهمی خرج دل چاکم کنید

همرهان، همراه او خاکم کنید
            

علی انسانی